رفتــی حـــالا... به کـــــی بگــــم
خیلـــــی دلــــم تنــــگ بــــرات
میــخـوام یـــه بـار ببـیـنـمــت
ســــــر بــــذارم رو شونـــه هات
دوسـت داشتــم با گلــهای ســـرخ
می اومـــدم به دیـدنــت
نـــــه اینـکه با رخــت سیـــاه
چشمـــای ســـرخ ببینـمــت
گــل و پــــرپــــــر میکنــم سـرمــزارت
تــــا ابــــد بارونـیِ چشمــای یـــارت
رفتــی افســـوس گــل مــن تــو در دل خــاک
از تــو یادگاریــه چشمــای نمنـاک
پاییز غریب و بی رحم
اون همه برگ مگه کم بود
گل من رو چرا چیدی
گل من دنیای من بود
گلمو ازم گرفتی
تک و تنهام زیر بارون
حالا که نیستی کنارم
میذارم سر به بیابون
هنوزم بارون میباره
تو میای انگار کنارم
خودتم بهتر میدونی
مثل بارونا میبارم
پاییز غریب و بی رحم
اون همه برگ مگه کم بود
گل من رو چرا چیدی
گل من دنیای من بود
گل من دنیای من بود
... دنیای من بود