معرفی وبلاگ
از دیده رود هر آنکه از دل برود.....از دل نــــرود هر آنکه از دیده برفت**ا
صفحه ها
دسته
هـــم کلبه ای های گلـــــم
ستاره بی فروغ
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 191103
تعداد نوشته ها : 79
تعداد نظرات : 270
Rss
طراح قالب
GraphistThem272

 

بازم دوباره بارون اومد.....

بازم خیسی خیابونا ، خیسی چشما ، خیسی گونه ها و خیسی دستاهایی که گونه های خیستو خشک می کنه.

دارم قدم می زنم ولی سرم پایینه و چشام جلو پامو نگاه می کنه و زیر چشمی نگاهی به اطرافم میندازه ، نه به خاطر اینکه مراقب دیگران یا چاله های آب جلو پاش باشه ، واسه اینکه دنبال یک هم قدم می گرده ، دنبال قدم هایی که همراهیم می کردن ، دنبال پاهایی که کنار پاهام میومدن ، دنبال سنگینی سری که روی شونم قرار می گرفت ، دنبال اندامی که شانه به شانه کنارم می لغزیدند و گرمی بدنی که تو همین آغوش سرد قرار می گرفت .

دنبال دستهای کوچکی که تو دستهای من قرار می گرفت و دنبال صدایی که تو گوشام می پیچید و از هر هیاهو دورم می کرد ، دنبال دست هایی که اشکـــامـو پاک کنه و دنبال چشمهایی که اشکاشو پاک کنم.

ولی هر چه می گردم چیزی نمی یابم ، باز هم تنهایم. در کنار هزاران قدم دیگر و تنه هایی که هر از چند گاهی به بدنم می خورند ، هیچ نمی یابم. با این همه شلوغی و سر و صدا و کنار این همه آدم باز هم در سکوتی بی پایان دست و پا می زنم.

سرعتم را بیشتر می کنم نه برای اینکه کمتر خیس بشم برای اینکه کمتر با حس نبـودنش تنها باشم ، درست بر عکس اون موقع که قــدمهام آروم بود تا بیشـــتــر کنار هم باشیم.

به ویترین هیچ مغازه ای نگاه نمی اندازم بر عکس اون موقعی که به هر مغازه ای نگاه می کردم تا بیشتر وقت بگذره و ما بیشتر کنار هم باشیم .

به اون رستوران همیشگی و اون میز کوچیک دیگه چشم نمی دوزم چون بیشتر دلم فشرده می شه ، ازش رد میشمو باز سرعتمو بیشتر می کنم.

دیگه اخم نمی کنم تا کسی نیادو گره اونو باز کنه ، دیگه دستمو مشت نمی کنم تا کسی دیگه بهم نگه : مشتتو باز کن ، چون دیگه نمی خوام کسی جاشو برام بگیره.

دیگه تو اون شهر پانمــیـزارم کوچــه پــس کــوچه اون شهر پر از خاطــراتیه کــه آتیش به جـــونم میکشــه...

باز هم بارون ، همون بارونی که همراهیمون میکرد تا با هم زیرش قدم بزنیم ، راه برویم ، بدویم ، بخندیم و گریه کنیم ، الان داره تازیانه میزنه به سر و صورت گرفته و بدن خسته من و سرد میکنه بدن و دل یخ زده منو.

این همــون بارونـه ...!!! ولی تـــــو نـیـســتی ...آآآه.

siavash

دسته ها : مشق ســــکوت..
1387/12/2 19:4

 

تو یه تــاک قــدکشیــده پاگــرفتــی روی سینم

واسه پا گرفتن تو عمریه که من زمینم

راز قــد کشیدنت رو عمریه دارم میبینم

داری میرسی به خورشید ولی من بازم همینم

میزنن چوب زیر ساقت واسه لحظه های رستن

ریختن آب زیر پاهات هی منو شستن وشستن

توی سرمــا و توگرمــا واسه تو نجاتم عمری

تو هجوم باد وحشی سـپــر بلاتم عمــری

آدما هجوم آوردن برگای سبزتو بردن

توی پائـیز و زمسـتون ساقـتو به مـن سپردن

سنگینی تو سینۀ من سایتم نصیب مردم

میوه هاتم آخر سر که میشن قسمت هر خم

نه دیگه پا میشم این بار خالی از هر شک و تردید

میرم اون بالاها مغرور تا بشینم جای خورشید

تن به سایه ها نمیدم بســتـه هرچی سختی دیدم

این قـــدر زجـــر کشیدم تا به آرزوم رسیدم

بذار آدما بدونن میشه بیهوده نبوسید

میشه خورشید شد و تابید

 میشه آســمــون و بوسید

1387/12/2 18:19

 

من از صدای گریۀ تو به غربت بارون رسیدم

تو چشات باغ بارون زده دیدم

چشم تو همــرنگ یه باغِ توغربت غروب پائیز

مـثـل من از یه درد کهنه لبریز...

با توبوی کاگل و خاک عطر کوچه باغ نمناک زنده میشه...

با تو بوی خاک و بارون عطر ترمه و گلابدون زنده میشه ...

تو مثــل شهر کوچیک من هـنوز برام خاطــره سازی

هنوزم قبــله معـصوم نمازی...

تو مثل یاد بازی من تو کوچه های پیر و خاکی

هنوزم برای من عــزیـــز و پاکی

...من از صدای گریۀ تو به غربت بارون رسیدم

تو چشات باغ بارون زده دیدم ......

 

1387/11/29 19:53
X