عیــــد
عید یعنی نو شدن سال و بهار دلها ....
امشب لحظه تحویل سال کنار شهدا بودم ؛ وقتی ثانیه های تحویل و نو شدن نزدیک میشد خزون دلم بیشتر و بیشتر میبارید...........اشک امونمو بریده بود
نمیدونم چرا عید امسال برام هیچ معنیی ندارههیچ شور و شوقی ندارم
دلم گرفته .......به اندازه تموم عالم دلم گرفته
دلم میخواد ضجه بزنم و زار زار گریه کنم
حال خودمو نمیفهمم
کاش ...........
دیگه به خودم قول دادم که همه چیزو واسه خودم تموم کنم چون همه چیز خیلی وقته واسه هستی تموم شده ..........خیلی وقته
اما نمیدونم چرا گوشه دلم باز داد میزنه که ."چرا خودتو گول میزنی هااااااااااااااااااااااااااا
آره نمیتونم ...نمیتـــونـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــمخدایا چرا ؟؟چرا منو اینقده دیوونه این بشر کردی و اونو .....
آخه به کی شکایـــت کنــــــــــــــمهااااااااااااااااااااااااااااااا
چرا اون فک میکنه که همه چیز تموم شده
چرا من نمیتونم حتی ثانیه ای بهش فک نکنم
به خدا ....به فاطمـــه ، به علــی قســـــــم هیچوقت هستی و عشقم واسم تموم نشد که بخوام دوباره شروعش کنم
خدایا ......به خداییت قسم؛ از بس گریه کردم سوی چشام رفته
نمیدونم تو رو به کی ...به چی...قسمت بدم
خداجونـــــــــممممممممم
اگه تو دستمو نگیری ....اگه تو کمکم نکنی ........کنج این تنهاییو سکوت میمیرم
از تموم دنیا فقط یه چیز ازت خواستم..........
بازم عذابم بده......عذاب دوست داشتن**
اصلا همین نفسی که میاد رو هم بگیر و راحتم کن....
اینطوری دیگه نه من عذاب میبینم .....نه با گلایه هام سر تورو درد میارم.....و اذیتت میکنم
خلاصم کن....