معرفی وبلاگ
از دیده رود هر آنکه از دل برود.....از دل نــــرود هر آنکه از دیده برفت**ا
صفحه ها
دسته
هـــم کلبه ای های گلـــــم
ستاره بی فروغ
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 188723
تعداد نوشته ها : 79
تعداد نظرات : 270
Rss
طراح قالب
GraphistThem272

 

چه  غريب اند

"دوستت دارم" هايي كه

نوشته ميشوند ولي خوانده نميشوند

 

دسته ها : مشق ســــکوت..
1390/7/3 13:42

خداروشکر که خوشبختی، واسه اینه که من میرم

اینا بازیه تقدیره،کی گفته از تو دلگیرم

خداروشکر کسی جز من،همه دنیاتو پرکرده

که تصویر نگاه اون،جلو چشماتو پرکرده

هنوز عین همون روزا شبیه کوه سرسختم

به دنیا وانمود کردم،منم مثل تو خوشبختم

ندیده هیشکی اشکامو،فقط با بغض میخندم

به فکر خاطرات تو،ولی تو راهه آیندم

دیگه میدونم این راهو باید تنهای تنهاشم

به جای فکر تو باید،یه کم فکر خودم باشم

هوای زندگیم بی تو زیادم صاف و روشن نیست

ولی غیر از گریز از تو،دیگه راهی واسه من نیست

نه تو میتونی عاشق شی،نه من بی تاب و دیونم

خودت خواستی ازت رد شم،واسه اینه نمیمونم !

دسته ها : مشق ســــکوت..
1389/11/9 12:18

به خاطر روی زیبای تو بود
که نگاهم به روی هیچ کس خیره نماند
به خاطر دستان پر مهر و گرم تو بود
که دست هیچ کس را در هم نفشردم
به خاطر حرفهای عاشقانه تو بود
که حرفهای هیچ کس را باورنداشتم
به خاطر دل پاک تو بود
که پاکی باران را درک نکردم
به خاطر عشق بی ریای تو بود
که عشق هیچ کس را بی ریا ندانستم
به خاطر صدای دلنشین تو بود
که حتی صدای هزار نی روی دلم ننشست
و به خاطر خود تو بود
فقط به خاطر تو**

فقط اسمی به جا مانده از آنچه بودم و هستم
دلم چون دفترم خالی قلم خشکیده در دستم
گره افتاده در کارم به خود کرده گرفتارم
به جز در خود فرو رفتن چه راهی پیش رو دارم
رفیقان یک به یک رفتند مرا با خود رها کردند
همه خود درد من بودند گمان کردم که همدردند
شگفتا از عزیزانی که هم آواز من بودند
به سوی اوج ویرانی پل پرواز من بودند

**

هرکسی همنفسم شد ....

دست آخـر قـفــسم شد

من ساده به خیالم.....

که همــــه کار و کسم شد.....

دسته ها : مشق ســــکوت..
1389/2/23 8:44

عیــــد

عید یعنی نو شدن سال و بهار دلها ....

امشب لحظه تحویل سال کنار شهدا بودم ؛ وقتی ثانیه های تحویل و نو شدن نزدیک میشد خزون دلم بیشتر و بیشتر میبارید...........اشک امونمو بریده بود 

نمیدونم چرا عید امسال برام هیچ معنیی نداره

هیچ شور و شوقی ندارم

دلم گرفته .......به اندازه تموم عالم دلم گرفته

دلم میخواد ضجه بزنم و زار زار گریه کنم

حال خودمو نمیفهمم

کاش ...........

دیگه به خودم قول دادم که همه چیزو واسه خودم تموم کنم چون همه چیز خیلی وقته واسه هستی تموم شده ..........خیلی وقته

اما نمیدونم چرا گوشه دلم باز داد میزنه که ."چرا خودتو گول میزنی هااااااااااااااااااااااااااا

آره نمیتونم ...نمیتـــونـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم

خدایا چرا ؟؟چرا منو اینقده دیوونه این بشر کردی و اونو .....

آخه به کی شکایـــت کنــــــــــــــم

هااااااااااااااااااااااااااااااا

چرا اون فک میکنه که همه چیز تموم شده

چرا من نمیتونم حتی ثانیه ای بهش فک نکنم

به خدا ....به فاطمـــه ، به علــی قســـــــم هیچوقت هستی و عشقم واسم تموم نشد که بخوام دوباره شروعش کنم

خدایا ......به خداییت قسم؛ از بس گریه کردم سوی چشام رفته

نمیدونم تو رو به کی ...به چی...قسمت بدم

خداجونـــــــــممممممممم

اگه تو دستمو نگیری ....اگه تو کمکم نکنی ........کنج این تنهاییو سکوت میمیرم

از تموم دنیا فقط یه چیز ازت خواستم..........

بازم عذابم بده......عذاب دوست داشتن**

اصلا همین نفسی که میاد رو هم بگیر و راحتم کن....

اینطوری دیگه نه من عذاب میبینم .....نه با گلایه هام سر تورو درد میارم.....و اذیتت میکنم

خلاصم کن.... 

دسته ها : مشق ســــکوت..
1388/12/29 22:25

یکی را دوست دارم ، که میدانم او دیگر برایم یکی نیست ، او برایم یـک دنـیــــاست !

یکی را دوست دارم همان کسی که شب و روز به یادش هستم و لحظات سرد زندگیم را با گرمای عشق او میگذرانم !

کسی  که میدانم هیچگاه به او نخواهم رسید و هیچگاه نمی توانم دستانش را بفشارم !

 یکی را دوست دارم ، بیشتر از هر کسی ، همان کسی که مرا اسیر قلبش کرد !  

یکی را برای همیشه دوست دارم ، کسی که هرگز باور نکرد عشق مرا !

کسی که هرگز اشکهایم را ندید ....و ندید که چگونه از غم دوری و دلتنگی اش پریشانم ! 

 یکی را تا ابد دوست دارم ، کسی که هیچگاه درد دلم را نفهمید و ندانست که  در این دنیا تنها کسی است که در قلبم نشسته است !  

یکی را در قلب خویش عاشقانه دوست دارم ، کسی که نگاه های مرا ندید و لحظه ای که به او لبخند زدم نگاهش به سوی دیگــــری بود !

  آری ؛ هستیــــم را از ته دل صادقانه دوست دارم ، ...  

کسی را دوست دارم که برای من بهترین است ، از بی وفایی هایش که بگذرم برای من عزیزترین است !  

یکی را دوست دارم ولی او هرگز این دوست داشتن را باور نکرد !

  نمی داند که چقدر دوستش دارم ، نمی فهمد که او تمــــــام زندگی ام است ،تمـــــــام هستیم! 

 یکی را با همین قلب شکسته ام ، با تمام احساساتم ، بی بهانه دوست دارم ! 

 یکی را بیشتر از همه کس دوست دارم ، کسی که حتی مرا کمتر از هر کسی نیز دوست نمی دارد !

یکی را دوست دارم با اینکه اینگونه دوست داشتن ، دیوانگیست اما .......... من دیوانه وار تنهـــا او را دوست دارم !

کاش یه روزی بفهمی که چقدر دوستت دارم !!!

اما اون روز خیلی دیره....خیلی .......چون حالا بهت نیاز دارم....و شاید اون روز من نباشم....

از کسی که دوستش داری ساده دست نکش ؛ شاید دیگه هیچکس رو مثل اون دوست نداشته باشی...و از کسی هم که دوست داره بی تفـاوت عبور نکن ؛ چون شاید هیچــوقت هیچکـــس تو رو مثل اون دوست نداشته باشه...

دسته ها : مشق ســــکوت..
1388/11/1 22:32

دعا میکنم که هیچگاه چشمهای زیبای تو را در انحصار قطره های اشک نبینم 

 و تو برایم دعا کن ابر چشمهایم همیشه برای تو ببارد

دعا میکنم که لبانت را فقط در غنچه های لبخند ببینم

و تو برایم دعا کن که هـرگـــز بی تو نخندم

 دعا میکنم که قلب مهربانت همیشه مملو از عشق  و خاطره باشد 

 و تو برایم دعا کن که آرزوهای مرده ام  را درون سینه ام برای همیشه در کنار خاطراتت نگه دارم

 دعا میکنم دستانت را که وسعت آسمان و پاکی دریا و بوی بهار را دارد همیشه از حرارت عشق گرم باشد

و تو برایم دعا کن دستهایم را هیچگاه در دستی بــجز دست گرم تــو گره ندهم

 من برایت دعا میکنم که گل های وجود نازنینت هیچگاه پژمرده نشوند

 برای چشمهایت دعا میکنم که چون من همه را هستی نبیند

برای شاپرکهای باغچۀ خانه ات دعا میکنم که بالهایشان هرگز محتاج مرهم نباشد

من برای خورشید آسمان زندگیت دعا میکنم که هیچگاه غروب نکند

و بدان در آسمان زندگیم تــو تنهــــا خورشیدی .....

پس برایم دعا کن ؛  

دعا کن که خورشید آسمان زندگیم هیچـــگاه غـــروب نکند....

   هستی من ؛ ای بهترینم بر من تکیه بده ،  

با این که تو نیستی من برای همیشــه با تو خواهم ماند

 سرم را بر شانه ات تکیه میدهم و برای همیشه  آرام میگیرم 

 ای باغبان کوچک قلبم بدان که باغ قلب من بدون وجود تو و بدون گرمی دستان مهربان تو خشک و مرده است 

 و این را بدان که هیــچ باغبانی توانایی این را ندارد که دوباره آن را زنده کند مگر تو ، پس بی.....!!!!

این را بدان ؛ هر جا و در کنار هر کس که باشم همـه وجودم را درکنارت بجا گذاشته ام  و این جسم من است که خواهد رفت**

 در هر طلوع و غروبی محبت کن ، مهربان باش ، دوست بدار .....شاید فردایی نباشد!

 

دسته ها : مشق ســــکوت..
1388/10/17 23:43
 سیاه مشق های این دل خسته رو مرور میکنم ....

مشقـایی که نـای دستــامو برد و منو از نـوشتن منع کرد، هر بار که میخوام سیاه مشقامو از سر بنــویسم ، تـک تـک کلمــه های سخـت لحظه لحظــۀ با هــم بــودن یــادم میاد و علاوه بر اینکه دستــام تاب نوشتن ندارن چشامــم از مرور کوچــه پــس کوچــه ســرد و غــــریب خـــاطره از فرط عطـش ، باریــدن از سر میگرن ...

باریدنی که دیگه پرسه زدن زیر بارونم آرومم نمی کنه....دیگه هیچی نمیتونه آرومم کنه ....

این بار خودم خواستم که همه چی رو واسه خودم تموم کنم...

حــالا تــو ، تو جــاده ای و حتــی نتــونستم یعنــی هردو بــا   غــرورمون نخــواستیــم بــرای آخــرین بار همدیگــه رو ببینیــم ...

کاش ............... 

  به خداحافظی تلخ تــوسوگند نـشـد

   که تــو رفتی و دلـم ثانیــه ای بند نشد

     لب تـــو میــوه ممنــوعه ولــــی لبهــایــم

      هــرچـه از طعـم لب سـرخ تــو دل کنـد ، نــشد** 

        با چراغی همه جا گشتم وگشتم در شهر

هیچ کس هیچ کس اینجا به تـو مانند نـشد

هرکسی در دل من جای خودش را دارد

جانشین تو در این سینه خداوند نشد

خـواستند از تـــو بگویند شبی شاعــرها

عـاقبـت با قلم شــرم نوشتند : نـــشــــد!!!....

 

دسته ها : مشق ســــکوت..
1388/5/23 11:57

در میان آرزوهایت بخواه تا در سایه سار یکتایی اش جان تازه کنی. آرزو کن که زنجیر یاد و محبتش همواره بر گردنت باشد آرزو کن که به آنچه داری طرب کنی و هرگز تیغ روزگار بر رویت تیز نشود. آرزو کن آنقدر از غرور و سرسختی سهم ات نشود که دلی را برنجانی که تیغ از زخــم بیرون می آید اما آزار از دل نــــه....

دوستان عزیز امشب شب لیلۀ الرغائب**شب آرزوهاست برای همه دعا کنید....

هستی منو فراموش نکنید ...ممنون از همتون .

                          *التماس دعا*

دسته ها : مشق ســــکوت..
1388/4/4 12:23

 سلام  هم کلبه ای ها ؛

امیدوارم سلامت و خوشحال و شادو.....باشید

 در جواب دوستی که خودشو معرفی نکرد و تو نظرات این مطلب رو برام گذاشت:

"خیلی جالب همه عزیزتن (برات عزیزن) شعرات خیلی عالیه ادامه به موفق میشی "

باید بگـــم همـــه عزیزن ....

امــــا....هرکی یه جور 

تنها و فقــــط تنــــها عــــزیــــزمن ،"هستی "منه

اگه گفتم سلام عزیزم ؛برای احتـــرام به دوستانی بود که بهم منت میذارن و به کلبم میان وبه یادم هستند...

راستشو بخوای من این کلبه رو فقـــط و فقــــط برای هستیم ساختم و تنها مخاطبم اونه .....

و خوشحال میشم خودتو معرفی کنی و اگه ابهام دیگه ای وجود داشت تو نظرات برام بذار تا بتونم جوابتو بدم و رفع ابهام شه....

  *************

       *************

راستــی دوستای گلم شاید چند روزی نباشم .... میخوام برم به یه جای دور جــایی که .....

یه خواهش از همـــه شما دارم اینکـــه برای هستـــی من دعـــا کنید...تورو خدا ....چون این هفته نتیجه امتحانش میاد. یادتــــون نره اااااااا ممنـــون

دسته ها : مشق ســــکوت..
1388/2/30 20:55

 

 سلام ؛

 سلام به هستی خودم...

 هستیی که ناخواسته ذره ذرۀ وجودم شد..

 شاید اولین بار که گفتم هستیِ من

 اینطور تو رو تو وجودِ خودم حس نکرده بودم

 شاید باور نمی کردم که اینطور در این عشق ذوب بشم

 گفتم عشق.... آره..

 عشقی که از نفرت شروع شد

 هیچوقت فکر نمی کردم ..یعنی قرار  نبود که عشقی رو به دلم راه بدم

 هیچوقت فکر نمی کردم کسی رو اینقدر دوست داشته باشم...

 نمی دونم چی شد... یاد این شعـر افتادم :

 

 قســم به عشـقـمــون قســـم

 همـــش بـــرات دلــــواپســم

 قرار نبود اینجوری شه یهــو بشـی همـــــه کـَـــسـم

 راستـی چــی شـد ...

 چــــه جـوری شـد؟؟؟

 اینجــــوری عـاشقـــت شـــدم

 شایــد میگـم تقـصـیـــر تــوسـت

 تـا کـم شــه از جــــرم خـــودم...

 قرار نبود اینجوری شه یهــو بشـی همـــــه کـَـــسـم........

 

 آره ..حالا هستیٍِ من همۀ کــَــسم شده

 واقعاً نمیدونم چطور شد که.....

 چطور همۀ هستی من شدی...

 حق داری..... حق داری اینطور ساده از کنار همه چیز،همۀ اتفاقات، همۀ  خاطراتمون،عشق م و ن و من بگذری....

شاید همۀ اینها واسه تو یه .........

 دیگه نمیدونم چی بگم... تویی که حتی برای یکبار هم نتونستی به درد دلم گوش کنی...

 یعنی نخواستی ...

 باورت نمیشد که من در سکوتم اینقدر دوستت داشته باشم

 اینقدر به عشقی که برای تو شاید یه بازی بود پایبند باشم

 شاید هم فکر کردی با ندیدنت همه چیز تموم شد

 امـــــــا........

 ندیدنت آغازی شد که بفهمم دوست  داشتنت عادت به دیدن و حضورت نیست

 یادته همیشه میگفتم از دل نرود هر آنکه از دیده رود

 اما تو قبولش نداشتی....

 این دوری مون باعث شد که این جمله به من اثبــات بشه....

 من برای دیدنت(دیدنِ کسی که تو وجودته) نیاز به حضور فیزیکی ندارم  من همۀ لحظه هامو با تو میگذرونم

 میبینمت ،باهات حرف میزنم،دردو دل میکنم......

 امـــــــــا....

 امـا تو نمیتونی هیچ کدومِ اینها رو بفهمی......

 حق داری که به عشقم شک کنی.....

 حق داری بگی از رویِ احساساتم دارم اینا رو میگم

 اما مطمئن باش اگه از روی احساس یا عادت یاهر چیزِ دیگه ای بود

 تو این دو سال که از هم دوریم کم میشد فروکش میکرد،کمرنگ میشد.......

 حالا هم ازم میخوای که هستیــمــو فراموش کنم

 خیلی بی انصافی..........

 فقط همین........

 اینو بدون هیچوقت هیچ کس جز اونی که این عشقو تو دلم قرار داده نمیتونه هستیمو ازم بگیره..................

توهم فکر کن با ندیدنت فراموشت میکنم لا اقل اینطوری عذاب وجدان نداری....

 **مواظب هستیــــیِ من باش*****

 

دسته ها : مشق ســــکوت..
1388/1/4 0:26

 

سلام دوستای عـــــــزیز؛

امشــــــب خیلــــــــــی ،خیلــــــــــــــی ،خیلـــــــــــــــــــــــی .......خوشحــــــــــالم

آخـــــــــــــــه امـروز هستــــــــــــــیِ مــــــن زنگــــــــید...

تــو رو خــــــــــدا دعـــا کنیـــد ؛دعـــا کنید هر جـــــــــا هسـت ســـــــــــــلامـــت بــاشـــه.....

*فقـــــط همیـــــــن********

 .

 ..

 ...

امشــــب؛ آســمان ستــــاره...

 .....و مـــن اشــــکم را نـــذر چشمــــانت میکنــــم**

تــــا "همیشـــــــــه" خـــوش باشــی...

                               

دسته ها : مشق ســــکوت..
1387/12/16 1:23

 

*میدانی چه می شود وقتی تــــــمام احساساتــت و عشـقــت را جمع کنی و همه را به یک نفر هـــدیه کنی ..!!!!! تـــا مایه نشاطـش باشی و تمام تلاشت شــاد نگهداشتن او باشد .

 اما.....

 او بی اعتنا باشد و بی تفاوت ...

نمـــی دانـی............

 اینچنین است که لحظه های خاموشی جان می گیرد

***************

دسته ها : مشق ســــکوت..
1387/12/6 9:33

 

چقدر دلم تنــگ شده برا خـــودم ،برا هستیم ...

برااونی که یه زمانی عشــقی تو دلش داشت ...

وعاشقی داشت کــه هستیش بــــود؛

حالا... هـســتـی مــن رفــــتـه.

مـیگــن کسی که روح از بــدنـش جدا میشه مـــرده ست

یعنی واقــعاً من مـــرده ام؟؟؟؟

منـی که روحــم،عشــقم ،هسـتــیم رفتــه ...

آره درسته من مــرده ام و کسی نمیـــدونه حــتی خودم ،حتـــــی هســـتیــم..

نمیشه ازش تــوقـع داشت که حــالـمو بفهــمه چــون؛ شـــاید

این عشــق ،این زندگــی ،این خاطـــرات ،این دوســت داشتنــها

همــه و هـمــــه و همــــــه چیز حتـــی من براش....

وقتـی گفتم هسـتـــی مــن، تمـــام هستــیـــــم شده بودی اما هیچــــوقـت نفهمیــدی چـــرا بهـــت گفتــم :هستــــی مـــن....

امشـب که داری میری اومدم باتـمـــامی وجـــودم ،با هستـــیم ،با خــــودم خــداحــافـظـــی کنــم

از دیروز که گفتی عازمی دلــم راه و بیراه بهونه میگــیره

خــــدا هم دلـش به حالم ســــــــوخـته وبه ابـرا گفته ببارن

ایـــــــــــــــن همـــــون بارونــه...

همـــون بارونی که بـا هـــم ..پــا به پای هـــم ..دســت در دســـت هــــــم....

عاشـقـــــانه زیرش قــدم میــزدیــم بدون تـــوجه به اطــراف ونــــگاه اطـــرافیان میـرفتـیـم ومیــرفتـیــم و میـــرفتـیــــــم ...

نـــم بارون و صــدای قشنــگ تــو که شعـــرسیاوش رو تـو گوشــم زمــزمــــه میکردی...

بــــارونو دوســت دارم هنــــوز چون تــــرویـــادم میـــاره

حس میـــکنم پیـــــش منـــی وقــتی که بــــارون میــــباره......

نـمــــیــدونـم هـنــــوزم بارونـــــو دوســـت داری یـــا اونـــو هــــم مثــل مـــن دوســــت داشتـــی........

وقتـــی غروب میـــشه دلــم مثــل اون وقـتــــا بدجــور هـــــواتو میـکنــــــه و بهـــونه میگـــیره..

هـــمه میگـن غـــــروب غــــــــربــت خیـــلی دلـگـیــــره امــــــــــــا....

امــا مـن بــدون تــو همـــــــــــۀ غـروبام دلـگـیــــره چـه تو غـــــروب غــــــــربــت چه...

یـــاد ایـــن شعـــر سیـــاوش افــــتادم که میخـــوندی:

وقتـــی که تنـــگ غـــروب بارون به شیشه میزنـه

همـــــه غصــــه های دنیـــا توی سینــۀ منــه

زیــر بارون انتـــظارت رنگ تــازه ای داره

منـــم عــاشـــق ترم انگار وقتــی بــــارون میـبــاره.....

همــۀ واژهاش با غــروب بارونی و دلگیـــرامروزم همخـــونی داره

خــدا رو شکـــــر...

شکـــر که هنـــوز یکـی به فکـرمه...یـکی که با بارش چشــام به ابــرا میــگه ببارن

چون میدونــه فقــط پـرسه زدن زیر بارونه که آرومم میکنه..

این چند روزم کارم این شده که زیر بارون قدم بزنم و همــــۀ خـاطـــراتمونو ورق بزنم..

و به جای توسیاوش این شعرارو برام میخونه.

نمیـــدونم الان که دارم اینارو مینویسم کجایی ..به کـــی فکر میکنی ...اصلاً منو یادت هســت؟؟؟؟

نمیـــدونـــم...

اگه یک شب دیگه زیر بارونا قدم زدی بدون ..که تموم فکر من پیش تو بود

مثـــل تــــو تو زندگـیم هیشــــــکی نبود****...

هر وقت که خواســتـم همـــۀ حــرفامو بهت بــزنم نـــتـونستم وقتی میدیدمت انـــگار همـــشونو فرامــوش میکردم و فقــط سکوت میکــردم

..تنـــها و فقــط تـنــــها تو خــلوتم بود که میـتـونستـم همــۀ حرفامـو بهــت بگـــم

با خود عهــد بســــتم که بار دیگـر تـــو را دیدم بگــویم از تـو دلگیــرم

ولی باز تــــو رادیدم و گفتــــم بــی تـــــو مـیـمیــرم....

هیچوقت درســت و حســـابی باهات خداحافظــی نکردم آخـــه گفتــن این کلمـــه خیلـی، خیلــی، خیلـــی، خیلـــــی

بیشتر از اونچه که فکرشــو کنـــی بــرام سخـتـــه چــون همیشه در انتــظـار دیــدنـت بــودم حتــی برای لحظـــــه ای نمیــخواستم

از ذهـــن و قلبــــم دور شی حتــی با شنیـدن حـرفهای که چه از روی قصــد بود که دیگــه بهت فکر نکنم یا که واقعیت داشــت...

نمیدونم چــــــــرا نتــونستم از تــــو ،از فـکر تـــــو،از عشـــق تــــــو جــدا شم..

خیلی خیــلـــی سعــی کردم که تــــــــورو ،که عشـق تـــــــورو از دل و ذهنـــم پــاک کنم به ظــاهر تونستم

...امــا بعد یه مدت که نگــاه میکنم میبینــم نتیــجه کامـلاً بــرعکســـــه

هــرجوری میخــوام ازت آزرده شــم از حــرفات،از عشـــق دروغـیـــــــــت از...

نمیـــــــــــــــــــــــــتـــونــم........

هـرچند که میــدونم بیشتــر این حرفا رو واسه این میزنی که من ازت دلگیر بشم اما نمیدونـم چـــــــرا؟؟؟چرا نمیـــتونم...

همیـــشه به خــــدا میگــم :آخــه بعد دو سال و نیم با اون همــه نفرتی که میشه گفــت از هـم داشتـیم چــــــــرا اینطور شــد؟؟

که نفــرتمـــون تبــدیل به عشــق بشه و حــالا...

خداجون آخه چــرا گذاشتی شــروع بشـه؟چـــرا شروع کــردی ؟چـــرا چــــرا چـــــرا چــــــرا...

تـــویی که خودت نمیتــــونستی تصـمیـــــم بگیری چرا شروع کردی؟؟؟؟

خــــــــدایا چــرا بهــــم دادی که حالا....

حالا وقـــتــی میبینمــت دورا دور دزدکـــی نگــات میکنــم تا شــاید از دیدنــت سیر شـــم..حتــــی به چشـــام فرصــت

پلـــک زدن روهم نمیدم تا نکنـــه یه لحـظـــه دیدن هستــیــــمو از دست بدم..

اونوقته که ثانیـــه ها بــرام اونقدر عـــزیــــز میشن که حتــــی حاضـــرم برا هـــر ثانیــــه ش جونمـــوبدم...

تــــومیروی ومن فقـــــط نگـــاه میکنم تعجب نکــــن گـــریه نمی کنم....

بی تـــــو یک عمـــر فرصـــت برای گریستن دارم امـــا؛برای تماشای تو همیـــن یک لحظــــه باقــــیست..

یـــادته اولیــن چیزی که برام نوشتـــی ؟؟؟

ایــــن بـــود...

**به نام اون کســـی که میپـــــرستی

تـــورو دوست دارمــت هرجــا که هستـــی

نـــباشم زنــده اون روز رو ببیــــنم

شکستـــــی عهــــدی که با من تــــــو بستـــی**

امـــروز همـــون روزه با این تفـــاوت که تــــو عهدمونو شکســــتی و مــن زنــــــــده نیستــــــم...

 30/10/87 1232574477

 

 

دسته ها : مشق ســــکوت..
1387/12/5 22:30

 

بازم دوباره بارون اومد.....

بازم خیسی خیابونا ، خیسی چشما ، خیسی گونه ها و خیسی دستاهایی که گونه های خیستو خشک می کنه.

دارم قدم می زنم ولی سرم پایینه و چشام جلو پامو نگاه می کنه و زیر چشمی نگاهی به اطرافم میندازه ، نه به خاطر اینکه مراقب دیگران یا چاله های آب جلو پاش باشه ، واسه اینکه دنبال یک هم قدم می گرده ، دنبال قدم هایی که همراهیم می کردن ، دنبال پاهایی که کنار پاهام میومدن ، دنبال سنگینی سری که روی شونم قرار می گرفت ، دنبال اندامی که شانه به شانه کنارم می لغزیدند و گرمی بدنی که تو همین آغوش سرد قرار می گرفت .

دنبال دستهای کوچکی که تو دستهای من قرار می گرفت و دنبال صدایی که تو گوشام می پیچید و از هر هیاهو دورم می کرد ، دنبال دست هایی که اشکـــامـو پاک کنه و دنبال چشمهایی که اشکاشو پاک کنم.

ولی هر چه می گردم چیزی نمی یابم ، باز هم تنهایم. در کنار هزاران قدم دیگر و تنه هایی که هر از چند گاهی به بدنم می خورند ، هیچ نمی یابم. با این همه شلوغی و سر و صدا و کنار این همه آدم باز هم در سکوتی بی پایان دست و پا می زنم.

سرعتم را بیشتر می کنم نه برای اینکه کمتر خیس بشم برای اینکه کمتر با حس نبـودنش تنها باشم ، درست بر عکس اون موقع که قــدمهام آروم بود تا بیشـــتــر کنار هم باشیم.

به ویترین هیچ مغازه ای نگاه نمی اندازم بر عکس اون موقعی که به هر مغازه ای نگاه می کردم تا بیشتر وقت بگذره و ما بیشتر کنار هم باشیم .

به اون رستوران همیشگی و اون میز کوچیک دیگه چشم نمی دوزم چون بیشتر دلم فشرده می شه ، ازش رد میشمو باز سرعتمو بیشتر می کنم.

دیگه اخم نمی کنم تا کسی نیادو گره اونو باز کنه ، دیگه دستمو مشت نمی کنم تا کسی دیگه بهم نگه : مشتتو باز کن ، چون دیگه نمی خوام کسی جاشو برام بگیره.

دیگه تو اون شهر پانمــیـزارم کوچــه پــس کــوچه اون شهر پر از خاطــراتیه کــه آتیش به جـــونم میکشــه...

باز هم بارون ، همون بارونی که همراهیمون میکرد تا با هم زیرش قدم بزنیم ، راه برویم ، بدویم ، بخندیم و گریه کنیم ، الان داره تازیانه میزنه به سر و صورت گرفته و بدن خسته من و سرد میکنه بدن و دل یخ زده منو.

این همــون بارونـه ...!!! ولی تـــــو نـیـســتی ...آآآه.

siavash

دسته ها : مشق ســــکوت..
1387/12/2 19:4
X